یه خاطره از فردا...

آلبومه قشنگیه... تو این آلبوم من مسری رو خیلی دوس دارم و چنتا دیگه ...  گفتم یه یادیم از عمواحسان کرده باشیم که برادرزاده ی بدی نباشیم ... یه خاطره هم می گم از امروز   برو واسه دوستات تعریف کن ...

نمی دونم ساعت چند بود که حس کردم یکی تو اتاقمه  بیدار شدم دیدم مامانمه میگه پاشو می خوایم با خاله ها بریم پارک بانوان ... ساعتو نگاه می کنم :۶ صبحه  می گم :مطمئنی میریم پارک بانوان؟؟؟؟؟احیانا قصد رفتن به کله پزیو ندارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شایدم می خواین برین کله پزیه پارک... یعنی در این حد با امکانات؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا داریم ؟؟؟؟؟اصلا میشه؟؟؟؟؟؟؟  میگه پاشو دخترم (مثلا می خواد خرم کنه ...) احساس کردم باید خودمو واسه یه مسابقه آماده کنم؟چون از اونجایی که خاله وسطی اعتماد به سقفه آخرین نفرم بیاد کار پیش اومده خوب دیگه   درک کن    ولی اگه یه روزی  که خدا اون روزو نیاره   ۴:۳۰ بشه ۴:۳۰ + ۱    ما عادتمونه دیر می کنیم همش ...  بعد از چرخش ۷۲۰ درجه ای و مقداری کشش بلند شدم ... پس از طی ۴ چهار قدم    زررررررررررررررررت   خوردم تو دیوار و اون لحظه بود که فهمیدم در اتاقم چه بد جاست ... دیشبم که طبق معمول همیشه ۲ خوابیده بودم   دیدم نه نمیشه اینجوری   باید برم حموم تا چشام واشه   کار از دستشویی هم گذشته بود   بیبین در چه حد دیگه... کارای ما که تموم شد خاله کوچیکه سر رسید ... رفتیم دنباله مامان بزرگه ... وااااااااااای ... عجب چیزیه خدای من ... مامان بزرگه تازه برنج گذاشته واسه بابابزرگه... این هیچی حالا ...  مامان بزرگه  لباس انداخته تو ماشن کوچیکه در حاله شسته شدنن لباسا  تازه تو حیاط لواشکه در حال آفتاب گرفتنم دیدیم    مامان بزرگه رو نکرد ولی به قول خاله کوچیکه فکنم اونم صبح گذاشته بود  زنگیدیم خاله وسطی میگه دارم کوکو درست می کنم   بعدم فهمیدم خاله بزرگه میگه نمیاد  آخه دختر(ه)خاله بزرگه (یعنی هم با ه بخون هم بی ه) (که خیلی عزیزه واسه من مثه خواهر ) کلاس زبان داره و امکان نداره یه جلسه نره چون عقب می مونه   مدیونی اگه فکر کنی واسه رو کم کنیه .........   به این دلیل خاله نمیاد   که اونم دلش نسوزه ... خلاصه با همه این تفاسیر (که کمیشو بخاطر زیق وقت و کمیشم بخاطر مسائل امنیتی سانسور کردم) رسیدیم به یکی از مراکز عقده گشایی ... خدا خیر بده خیرین پارک سازو که یه کاری کردن اینا یکمی دلشون واشه ... قابل توجه گلی و کیمی   اونجاهم رفتم   برعکس کلی شلوغ بود   خلاصه جای همه مخصوصا آرش خالی بود   ههههههههههههه  البته نه پیش من    پیشه .... خوب بگذریم ... با همه این تفاسیر روز خیلی خوبی بود ... خاطره شد ...  

 

یه خاطره گفتم من   تو هر چقد دوس داری بگو ما بخندیم   

ما را در خاطرات خود شریک بدانید  

                                           ستاد بیکاران  

 

                                                                                       امضا:مهدیس 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
meli سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ب.ظ

سلام بر مهدیس عزیزم.اول از همه وب جدیدو تبرییییییییییییک میگم.خیلی قشنگهههههههههههههههههه
چه روز باحالی بوده.باز حالا خوبه اینجوری شما یجا میرید.ماکه هیچی
اهنگ وبت که حرف نداره.توروخدا دعا کنید نتم وصل شه با نت خودم بیام.قول میدم زود به زود بیام.

حالا خوبه تو مسنجر گفتم آدرسش فقط جدیده ...
مرسییییییییییییییییییییییی...
داداشمه دیگه ... آهنگاشم معرکه ...
جات خالی بود ...
ایشالا ایشالا ...
الهم ... سخته ولکن
صلوات ....
ا راستی سلام .....

goli سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ http://nabze-gol.blogsky.com

عمو احسان منو چی کار داری؟؟؟؟؟اون یه برادر زاده بیشتر نداره اونم منم...البته با توجه به اینکه ما همه به هم میگیم آبجی عموی توام میشه....
حالا چیو گفتی قابل توجه منو کیمی؟؟؟؟؟

...................
خودت گفتی و جوابه خودتم دادی ... ترجیح دادم سکوت کنم ...
اون روز فقط منو تو و کیمی از جینگولیا اونجا بودیم دیگه ....

محد پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ب.ظ

خوب ....اجی ..منم یه گندی زدم ...بگم ؟
اقا رفته بودیم با دوستای مامان بیرون ...زد به سرشون تا ژارک نزدیک خونه ژیاده بریم ...
برگشتنی من و یکی از دوستان تنها برگشتیم ..زودتراز بقیه ...کلید نداشتیم.ههههه
زنگ همسایه تبقه چهارمو زدم ..خونمون چهار طبقس ..اسانسور نداره ..خونه خودمون هم کفه ...خلاصه
زنگو زدم ....معصوم خاتنومیه خانومچهل و اندی ساله ..با پادرد ناجور .....
زنگ ردم گفتم ...میشه درو باز کنین محدثه ام ....گفت چشم
در باز شد ...اون فکر شیطونی زد به سرم ..گفتم میشه بیای پایین باز نشد ...گفت باشه ......
خلاصه من رفتم تو حیاط تا این بیاد ....اومد دید کبود شدم از خنده ....بقیشو دیگه نمیتونم بگم .....فکرشو بمن که یهو ماتمانمم سر رسید ...(خندم خشک شد )ولی حال داد

واااااااااااااااااااای
ولی محد خیلی ... ای حداقل با یه چستو چابکش اینکارو می کردی ...
گناه داشت بدبخت ...

امیر علی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:53 ب.ظ http://farhadmajidi7.blogsky.com

سلام
من به دلیل مسائل امنیتی آدرس وبمو نذاشتم تو سایت قلعه نوعی
حتی آدرس ایمیل اصلیم رو هم نذاشتم

آفرین کار خوبی کردی ...

سپهر جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:05 ب.ظ http://sslover.samenblog.com

دوست عزیز وب قشنگی داری خوشحال میشم بهم سربزنی اگر با تبادل لینک موافق بودی بعد از این که لینکم کردی خبرم کن

آرش شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ق.ظ http://www.jingoolia-212.blogfa.com

درود!!! ینی واقعا جای من خالی بوده؟!!! میومدم در میان بانوان وای چه حالی!!!هه نه تو مث اینکه دس از سر این سه نقطه ور نمیداری؟!!! هه باو ما شانس نداریم یه بارم ببینیمش اهل قرار نیس دق میده آدمو هی بگو دل منو آب کن!!!هه

جات که خیلی خالی بود ... چنتا کیس مناسب پیداکردم خوراک خودت ...
هههههههههههههههه آخیییییییییی یه روز خودم میارمش پیشت ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.