مهندسا کلن باهوشن :)

واااااااالللللللللللللااااااااا همین که رشتش ریاضی بوده ینی مخه  

خودمو عرض فرمودم ..... 

اینهمه ام خر بزنیم آخرشم جزو مهندسین محسوب نمیشیم .......

ولی کلن آرشیتکتی بهتر از مهندسیه 

پرچم ما بالاس .....

داستان و بخونین به هوش کسیرمون پی میبرین ..


یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. 

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام
همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...
 

منبع : داسِتان کوتاه


لینک منبعو گذاشتم که گذاشتم ..... صب میکنین خودم همرو میذارم براتون 

قبلیم همین بود ....


* هنوزم که هنوزم حسش نیومده پیجارو آپ کنم 

* دی رسید و امتحانام .... خلاصه از ما گفتن بود که در جریان باشین 

* خیلی حال میده کامنتارو قفل میکنم 

نظرات 15 + ارسال نظر
ملی چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ

داستان باحالی بود مهدیس عزیزم
قالب جدید و آهنگ جدیییییییید مباااااااارک
آهنگ خیلی قشنگیه اما هیچ آهنگی به پای آهنگای عمو احسان نمیرسه


میسی
عمو احسان یدونه باشه

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
حالا این سوال از کجا به ذهنش رسیده؟
احتمالا یه کوهنورده که بدون عصا از کوه بالا میره و با عصا پائین میاد :دی

سلام ....
مهندسه دیگه
نه دیگه دکتر ...............با عصا بالا میره چهاردستو پا میاد پایین

عموموسی دوستان مهدی جان [ Mahdis پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ http://ashegh-hmp.mihanblog.com/

من که کار بدی مکردم

خواستم عواطف اوناروبیازمایم
منتظر صبح شب یلداییم
دستی به دعا تا فرج فرداییم

عمو تشکر کردم دیگه ناراحت نباشین

عموموسی پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:30 ب.ظ



از روی کینه نیست اگر خنجر به سینه ات میزنند,

این مردمان تنها به شرط چاقو دل میبرند...!

عموموسی دعاگو مهدی پهلوان دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ

♥♥

آیــــدای پر از آرامشم...با اون صداای پر از انرژیِ ِ مثبتـــت....ممنونم:) :)

♥♥♥♥

عموووووووووووووووو من مهدیس بودماااااااااااااااااااا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.