..: تصویر رویا :..
..: تصویر رویا :..

..: تصویر رویا :..

????WTF

امنیت در دستگاه دیوانگی:)

روزی مردی پیش قاضی آمده و گفت : ای قاضی نگهبان دروازه شهر هر بار که من وارد و یا خارج می شوم مرا به تمسخر می گیرد و در مقابل حتی نزدیکانم دشنامم می دهد . قاضی پرسید چرا ؟ این رفتار را می کند مگر تو چه کرده ایی آن مرد گفت : هیچ ، خود در شگفتم چرا با من چنین می کند .

قاضی گفت بیا برویم و خود با لباسی پوشیده در پشت سر شاکی به راه افتاده و به او گفت به دروازه شو تا ببینم این نگهبان چگونه است . به دروازه که رسیدند نگهبان پوز خندی زد و شروع کرد به دشنام گویی و تمسخر آن مرد بیچاره . قاضی صورت خویش را از زیر نقاب بیرون آورد و گفت مردک مگر مریضی که با رهگذران اینچنین می کنی سپس دستور داد او را گرفته و محبس برده و بر کف پایش ۵۰ ضربه شلاق بزنند .

سه روز بعد دستور داد نگهبان را بیاورند و رو کرد به او و گفت مشکل تو با این مرد در چه بود که هر بار او را می دیدی دیوانه میشدی و چنین می گفتی .
مرد گفت : هیچ
قاضی پرسید پس چرا در میان این همه آدم به او می گفتی ؟
گفت : چون می پنداشتم این حق را دارم که با مردم چنین کنم  اما هر ضربه شلاق به یادم آورد که باید پا از گلیم خود بیرون نگذارم .
قاضی گفت : عجیب است با این که به تو بدی نکرده بود تو به او می تاختی ؟ چون فکر می کردی این حق را داری !؟
آن مرد گفت سالها به مردم به مانند زیر دست می نگریستم فکر می کردم چون مواجب بگیر سلطانم پس دیگران از من پایین تر هستند . این شد که کم کم به عابرین آن طور برخورد می کردم که دوست داشتم .
قاضی پس از آن ماجرا پنهانی در کار کارمندان و کارگزاران دستگاه دیوانی دقت کرد و دید اغلب آنها  دیگر وظایف خویش را آن گونه که دستور گرفته اند انجام نمی دهند و هر یک به شیوه ایی به خطاکاری روی آورده اند . به محضر سلطان شد و شرح جریان را بگفت .
سلطان در دم دستور داد او را بگیرند و به محبس برده و ۵۰ چوب بر کف پای بیچاره قاضی بنوازند . چون قاضی را بار دیگر به پیشگاه سلطان آوردند سلطان گفت : خوب حالا فهمیدی در کار دیوانی دخالت کردن چه مزه ایی دارد . قاضی سر افکنده و گریان گفت : آری و سپاس از چوب سلطان که مرا به خود آورد .
قاضی چون از درگاه سلطانی برون شد با خود گفت : عجبا ! من به پیش سلطان شدم تا خطاهای عوامل حکومت را باز گویم و او به من فهماند زمان چقدر دستگاه و دیوان را عوض می کند . متفکر یگانه کشورمان حکیم ارد بزرگ می گوید : ریشه رشد تبهکاری در امنیت بزهکار است . و اینچنین بود که قاضی دست از قضاوت شسته با خانواده عزم ترک دیار خویش کرد . چون از دروازه خارج می شد دید همان نگهبان بزهکار با ترکه ایی در دست ، مردم را مضحکه و مورد ریش خند قرار می دهد ...


داستان کوتاه 

من دوسش دارم:)



راستی..این آهنگو خیلییییییی دوس دارم..اوج صداش محشره

نظرات 21 + ارسال نظر
جیک جیک چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ

کوشی موشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم تنگید امروزم که ور دلم نبودی .....


عمو آگاهییییییی

نسترن پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ب.ظ http://parsdlc.com

سلام
خوشحال میشیم لینکای جدیدتونو برامون بفرستید تا داخل سایت به نام خودتون کار کنیم ...
:)

ربولی حسن کور جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
منظورتون از پست بعدی که نباید از دست بدیم همین بود؟

سلام
..

ABBAS شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:09 ق.ظ http://abbasgharibi.blogfa.com

انسان پدیده ای غریب است : به فتح هیمالیا می رود

به کشف اقیانوس آرام دست میابد ، به ماه و مریخ سفر می کند

تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمی کند آن را کشف کند

و آن دنیای درونی وجود خود است . . .

ستاره شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ

سلام مهدیس جون منم ستاره از تبادک و قبیله فعلا هم که اونجارو بستن البرز پاتوقیم .چرا نمیاین دیگه اونجا دختر بابا مردیم از تنهایی فک کردم این بهترین راهه که بهتون خبر بدم بیایین اگه ایمیل بقیه بچه هارو هم داری خبرشون کن بیان نری تو قبیله کامنت بزاری اقا سعید شاکی میشه ها با ایمیل بهشون خبر بده منتظرتیم قربونت برم

سلام عزیزم..من هر وقت اومدم اونجا فقط خودم آن بودم ولی بازم سر میزنم بهش هر وقت بیام..یه چن وقتی بود سرم شلوغ بود کمتر میومدم پای نت..ازین به بعد همینجوریه دیگه..ولی سر میزنم اونجا

ملی دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام.واااااااااااااااااااااای مهدیس آهنگ وبت حرف نداره آجیییییهم آهنگ هم قالب جدید مبارک.بسی فوق العادن.مثه خودت خیلی قشنگـــــــــــــــــــــن

سلللللللللللللللاااااااااااااااااااااااام...ملی معدل بیسته
قربونت آجی..به نکته مهمی اشاره کردی خوشملی از خودمه

محمد صادق دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ب.ظ http://funglish.ir

ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ،ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻓﺮﯾﻦ ﭘﺴﺮﻡ ! ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻥ ﻣﻌﺪﻟﺖ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺮﯼ ﺍﺭﺷﺪ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺮﯼ

ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﯿﺎﯼ ﺑﺮﺍﺕ ﺯﻥ ﺑﮕیرم !!!

ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﮔﻪ ﻣﻌﺪﻟﺖ 20 ﺷﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ!!!
یه سر به منم بزن

نظر ندی کسی نمیفهمه اومدی! پس رد پاتو برام بزار :)
http://funglish.ir

p30msb@gmail.com





http://www.p30msb.ir/
http://www.p30msb.com/

بآرآن(یکی از مادوتا) سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ب.ظ http://man-to217.blogsky.com/

سلام مهدیس جان
بی معرفت من که خودموگم نکردم که پیدا کردنم اسون بوده
سریه قضیه ای مجبور شدم اسم و ادرس عوض کنم
چون خودم گرفتار بودم اون یکی از مادوتا قرار شد به همه لینکام خبر بده.منم فکر کردم تو میدونی تازه ازت دلخور بودم چرا لینکمو پاک کردی گفتم شاید خوشش نمیومده
منم اگه میبینی هیچکدوم از لینکام نیس واسه قالب جدیدمه که وقت نمیکنم دوباره عوضش کنم
خلاصه که اینجوریاس
ما به دوستای قدیمیمون وفاداریم
به گیسووووجونم سلام برسون
قربانت و بای

سلام...
من لینکتو دقیقا همون موقع پاک کردم که آدرس جدیدتو پیدا کردم..
تا قبل از اون بود..با همون آدرس...................

شوهرجان سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:14 ب.ظ http://pws.blogsky.com

ممنونم از حضورتون.

تصویر هدر وبلاگتون عالیه. موفق باشید

خواهش میکنم:)
مُچکرم:) ... دخمل شمام عالیه:)
ممنون

یاسمن77 پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ

محدیث
اومدم یه اعلام وجود کنم و برم
چه خبرا از حسابان

سلااااااااااااااااااام یاصی جونممممممممممم...
یاصیییییییییییی من خیلی نمیتونم قبیله کامنت بذارم بیشتر میام میخونم پستارو بعد میرم..

حسااااااااااااااابااااااااااااااان کههههههههههه.......سلام میرسونه:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.